گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ تمدن - عصر ولتر
فصل سیزدهم
III ـ ماکیاولی تازه


فردریک دوم هنگامی که به پادشاهی رسید، بیست وهشت ساله بود. چنانکه از تصویر وی که به دست آنتوان پن ثبت شده است برمی آید، وی یک سال قبل از جلوس بر اورنگ شاهی، با وجود زره درخشانش، هنوز فیلسوف و نوازنده بود. چهره ای زیبا و مهربان، چشمان آبی درشت، پیشانی بلند، رفتار سادة دلفریب، و، به گفتة سفیر کبیر فرانسه، «صدایی نرم و دلنشین» داشت. او هنوز شاگرد ولتر بود. شش روز پس از رسیدن به شاهی، به ولتر نوشت:
سرنوشت من دگردگون شده است، آخرین دقایق زندگی یک شاه و اندوه و مرگ او را دیده ام. هنگام جلوس بر اورنگ شاهی به این درس، که مرا از غرور و خودبینی بشر بیزار ساخت، نیازمند نبودم. ... خواهشمندم که به من همچنان چون شارمندی پرشور، و فیلسوفی نسبتاً شکاک، و دوستی واقعاً وفادار بنگرید. به خاطر خدا، هنگامی که برایم نامه می نویسید، مرا انسانی عادی بشمارید و، چون من، از نام، عنوان، و دبدبه و حشمت بپرهیزید.
سه هفته بعد، باز بدو چنین نوشت:
بار سنگین مسئولیت برایم فرصت سوگواری باقی نگذاشته است. احساس می کنم، که پس از مرگ پدر، هستی من تماماً مدیون وطنم است. با این داوری، تا آنجا که در توان داشته ام، کوشیده ام به فوریترین اصلاحات دست زنم، و آنچه را که برای آسایش مردم ضروری است عملی سازم.

راست می گفت. از همان دومین روز شاهی، با توجه به اینکه هوای سرد بهاری ممکن است برداشت خرمن را به تعویق اندازد و محصول را ضایع کند، دستور داد انبارهای غلة دولتی را بگشایند و به بهای ارزان به تنگدستان بفروشند. در سومین روز شاهی ـ بیست وچهارسال قبل از انتشار رسالة پرسروصدای بکاریا ـ به کار بردن شکنجه در دادگاههای جنایی را در سراسر پروس لغو کرد. ناگفته نماند که شکنجه دادن متهمان در جریان دادرسی، با آنکه قانون آن را مجاز شناخته بود، در زمان سلطنت فردریک ویلهلم اول عملا متروک شده بود، و خود فردریک هم یک بار، در 1752، با شکنجة یک متهم موافقت کرد. فردریک در 1757 زاموئل فون کوکتسیی رئیس دادگستری پروس، را برآن داشت که در قانون این کشور تجدیدنظر گسترده ای به عمل آورد.
نفوذ فلسفه در اقدامات دیگری نیز، که در طول این یک ماه به دست او صورت گرفت، به چشم می خورد. در 22 ژوئن، فردریک این فرمان ساده را صادر کرد: «همة دینها باید از آزادی برخوردار شوند، و دولت باید پیروان ادیان را از تعدی به یکدیگر بازدارد، زیرا در این کشور هر کسی باید از راه خود به بهشت رسد.» فردریک، با آنکه دربارة آزادی نشریات اعلامیه ای صادر نکرد، اما به وزیرانش گفت: «نشریات آزادند.» وی انتقادهای سختی را که در جراید از او می شد با خفت تحمل می کرد. روزی اعلامیة طنزآمیزی علیه خود دید که در کوچه ای به دیوار چسبانده اند؛ آن را جابه جا کرد تا بهتر خوانده شود؛ و گفت: «من و ملتم به توافقی رسیده ایم که هر دوی ما را خرسند می کند. مردم آزادند هر آنچه را که می خواهند برزبان آرند، و من آزادم هر آنچه را که خود می خواهم عملی سازم.» ولی آزادیی که وی به مردم پروس داده بود به هیچ وجه کامل نبود. فردریک چون بیش ازپیش «کبیر» شد، به مردم اجازه نداد از تدابیر نظامی و فرمانهای او برای اخذ مالیات آشکارا خرده بگیرند. فردریک همچنان شاهی مستبد باقی ماند، اما می کوشید تا اقداماتش با قوانین سازگار باشد.
وی برای دگرگون کردن ساخت اجتماع با حکومت پروس اقدامی نکرد. دستگاهها و کارکنان دولتی به وضع پیشین ماندند، جز آنکه، فردریک از نزدیک آنها را رهبری می کرد و به کار آنها علاقه نشان می داد؛ وی عضوی از دستگاه دیوانسالاری خود شد. سفیر کبیر فرانسه می گفت: «او به شایستگی دولت را رهبری می کند و در همه جا به زیردستان نیکخواهی و همدردی نشان می دهد.» ولی غمخواری او وضع سرفهای پروس را بهبود نبخشید، و از پریشانی آنان نکاست. وضع روستاییان پروس همچنان بدتر از وضع روستاییان فرانسه بود. نجیبزادگان از امتیازات خود بهره مند بودند.
نفوذ ولتر به همدستی سنت لایبنیتز «آکادمی علوم برلین» را زنده ساخت. این آکادمی را، که به دست فردریک اول بنیانگذاری شده بود (1701)، فردریک ویلهلم اول از یاد برده بود. فردریک دوم آن را بااهمیت ترین آکادمی علوم اروپا ساخت. دیدیم که او ولف را از تبعیدگاه

به برلین بازگردانید. ولف می خواست به سرپرستی آکادمی برگزیده شود، ولی او ناتوان و سالخورده، و اندکی متمایل به قشریگری بود. فردریک می خواست که سرپرستی آکادمی را به مردی «آزاداندیش»، آشنا با آخرین نظریه های علمی، و فارغ از تعصبات دینی بسپارد. به پیشنهاد ولتر (ولتر بعدها از این پیشنهاد پشیمان شد)، پیر لویی مورو دو موپرتویی را به ریاست آکادمی گماشت. موپرتویی در این زمان مردی میانسال بود و به تازگی از سفر به لاپلاند، برای انداه گیری طول جغرافیایی، به اروپا بازگشته بود. وی، با کمک سخاوتمندانة فردریک، آزمایشگاه بزرگی برپا ساخت و گاهی در حضور شاه و درباریان به آزمایشهایی دست زد. گولدسمیث، که می بایست با «انجمن شاهی لندن» آشنا بوده باشد، «آکادمی علوم برلین» را از هر آکادمی موجود دیگر بهتر می شمرد.
اقدامات فردریک ولتر را دلگرمی می بخشیدند. هنگامی که فردریک فرصت یافت از کلیوز دیدن کند، ولتر را به نزد خود فراخواند؛ ولتر، که در آن هنگام در بروکسل به سر می برد، از مارکیز کج خلقش دل کند و، پس از دویست و چهل کیلومتر راهپیمایی، به کاخ مویلند رسید؛ در اینجا، افلاطون جدید نخستین بار به دیونوسیوس1 خود برخورد و سه روز را (11 تا 14 سپتامبر 1740)، سرمست از شادی دیدار، در نزد وی ماند. تنها حضور آلگاروتی و موپرتویی مایة ملال و دلتنگی وی بود. ولتر در 18 اکتبر دربارة فردریک به موسیو دو سیدویل چنین نوشت:
در اینجا، به یکی از دوستداشتنیترین مردان جهان برخورده ام؛ مردی که جامعه را شیفتة خود کرد؛ مردی که هرگاه شاه نبود، مردم در همه جا به دنبال وی می بودند. او فیلسوفی خالی از درشتی، و آکنده از ملاحت، مهربانی، و ادب است. او هنگام برخورد به دوستان، شاهی خود را از یاد می برد. ... برایم دشوار بود باور کنم آن که بر تخت من نشسته است فرمانروایی است که سپاهش 000’100 مرد جنگی دارد.
فردریک نیز، که از دیدار ولتر خرسند شده بود، در 24 سپتامبر به دستیارش، یوردان، چنین نوشت:
ولتری را که سالها به آرزوی دیدارش بودم ملاقات کرده ام. ولی هنگام دیدار او، از تب نوبة ربع رنج می بردم، و ذهن من چون تنم ناتوان بود. ... او دارای شیوایی بیان سیسرون، آرامش پلینی، و فرزانگی آگریپا است؛ به سخن کوتاه، او همة فضایل و محاسن سه تن از برجسته ترین مردان روزگار کهن را در خود گرد آورده است. با هر قطره جوهر، حکمت از خامة وی می تراود. ... لا شاتله به داشتن او مفتخر است. زیرا از سخنانی که وی بر زبان می آورد انسان کندذهنی که دارای حافظه باشد می تواند کتابی برجسته تدوین کند.

1. دیونوسیوس کهین (395 ـ بعد از 340 ق م)، جبار سیراکوز؛ دیون سیراکوزی و افلاطون، در ماههای اول حکومتش، می کوشیدند تا او را به قبول حکومت دموکراسی وادار کنند. در اینجا، ولتر به افلاطون، و فردریک کبیر به دیونوسیوس تشبیه شده اند. ـ م.

پس از بازگشت به برلین، فردریک دریافت که دارای ارتشی با 000’100 مرد جنگی است. در 20 اکتبر. شارل ششم درگذشت و زن جوانی، با سپاهی نسبتاً ناتوان، فرمانروای امپراطوری اتریشی ـ مجارستانی شد. در همان روز، فردریک به ولتر نوشت: «مرگ امپراطور همة اندیشه های صلحجویانة مرا بر باد می دهد؛ و گمان می کنم که ماه ژوئن، به جای ماه مهمانیها، تئاترها، و بازیگران زن، ماه توپها، باروتها، سربازان، و سنگرها خواهد بود. از این روی، ناچارم از قراردادی که بنا بود ببندیم چشم پوشم.»
این نامه ولتر را نومید و اندوهناک ساخت. با خود اندیشید که آیا شاگرد او نیز، چون شاهان دیگر، محرک جنگ است. با استفاده از دعوتی که از فردریک دریافت داشته بود، به برلین شتافت تا وی را به حفظ صلح ترغیب کند. ولتر می دانست که با واداشتن فردریک به حفظ صلح موقعیت خود را نیز در ورسای تحکیم خواهد کرد، زیرا کاردینال فلوری، که هنوز در فرانسه نفوذ و قدرت داشت، چون او خواهان صلح بود. در 2 نوامبر به کاردینال نامه نوشت و در آن آمادگی خویش را به بازداشتن فردریک از جنگ، و بازگردانیدن وی به آغوش فلسفه، با وی در میان نهاد. کاردینال از پیشنهاد ولتر استقبال کرد، ولی دیپلمات تازه کار را برای مخالفتش با دین به ملایمت سرزنش کرد: «تو جوان بودی، و شاید اندکی نیز بیش از اندازه بلندپرواز.» در همان روز (14 نوامبر)، کاردینال در نامة دیگری اعلام داشت که کتاب ضدماکیاولی را از مادام دو شاتله دریافت داشته، و با تردیدی تیزهوشانه نویسندة آن را شناخته بود:
نویسندة این اثر، هر که باشد، اگر شاهزاده هم نباشد، استحقاق شاهزادگی دارد. شمه ای از آن را خوانده ام. چنان خردمندانه و مدلل است که به نویسندة آن حق می دهد بر دیگر مردم حکومت کند، به شرط آنکه جرئت داشته باشد این اندیشه ها را عملی نماید. و هرگاه او شاهزاده به جهان آمده باشد، پیمان شایان ستایشی با جامعه می بندد. اگر امپراطور آنتونینوس اصول اخلاقی بیمانندی را که به یاری آنها اینهمه درسهای آموزنده به فرمانروایان داده است در پناه حکومت دادگستر خویش عملی نمی ساخت، سزاوار افتخارات جاویدان نمی شد. ... هرگاه اعلیحضرت، شاه پروس، روش مرا با اصول خویش سازگار بیابند، بی اندازه مرا خشنود خواهند ساخت. این را با قاطعیت می گویم که من حکومت او را نمونة کاملترین و شکوهمندترین حکومتها می دانم.
ولتر، که قرار بود هزینة سفر را از فردریک بگیرد، برای نخستین بار در عمرش از مرز آلمان گذشت و نزدیک دوهفته را با شاه پروس در راینسبرگ، پوتسدام، و برلین گذراند (20 نوامبر تا 2 دسامبر). ولتر، با نشان دادن نامة کاردینال فلوری دربارة کتاب ضدماکیاولی به فردریک، مرتکب اشتباه شد؛ فردریک بی درنگ دریافت که ولتر مجری مأموریتی سیاسی است. وی توصیه نامة زیبای فلوری را به درخواستی برای همکاری با فرانسه تعبیر کرد؛ و از مشاهدة اینکه رسالة فلسفیش اسباب زحمت او شده است، دلزده و ملول گردید. اشعار و

لطیفه هایی با ولتر مبادله کرد، برای ولتر فلوت نواخت، و، با سپاسگزاری برای جوهر گنه گنه ای که ولتر به مدد آن تب نوبة شاه را فرو نشانده بود، وی را به فرانسه بازگردانید. سپس، در 28 نوامبر، بی آنکه از ولتر نام برد، دربارة او به یوردان نوشت: «مرد خسیس، برای آنکه خویشتن را توانگرتر سازد، از دیناری نمی گذرد. او 3000 تالر خواهد گرفت. او استحقاق این پول را ندارد. هیچ لودة درباری تاکنون چنین مزدی نگرفته است.» این مبلغ ظاهراً هزینة سفر ولتر ـ که احتمالا فردریک پرداخت آن را تعهد کرده بود ـ و هزینة چاپ کتاب ضدماکیاولی بود که ولتر آن را از کیسة خود پرداخته بود. چون پول به میان آید، دوستی از دل می رود. برای فردریک دشوار بود که هزینة سفر گماشتة فرانسوی را بپردازد، یا برای چاپ کتابی که اکنون از نوشتن آن پشیمان بود پول خرج کند.
نفوذ فردریک ویلهلم در فردریک کبیر اکنون بر تعلیمات ولتر می چربید. چون رسیدن به قدرت و قبول مسئولیتهای حکومت جانشین موسیقی و شعر سالهای شاهزادگی و جوانی شده بودند، از این روی، رفته رفته سرد وسخت شد. حتی بدرفتاریهایی که پدر با او داشت پوست او را کلفت، و خوی او را خشن ساخته بود. او هر روز 000’100 سرباز بلندقامتی را می دید که پدر برایش میراث گذاشته بود. وی ناگزیر بود که هر روز با آنها روبه رو شود. اما اگر آنان را می گذاشتند که در صلح بپوسند و تباه گردند، آیا سودی دربر داشت؟ هزینة زندگی آنان بردوش دولت سنگینی می کرد. آیا مشکلی نبود که به دست آنان گشوده شود؟ قطعاً بود. سیلزی، که به دست بوهم از اتریش جدا شده بود، به برلین نزدیکتر بود تا به وین؛ رود بزرگ اودر، که از پروس به برسلاو ـ پایتخت سیلزی ـ جریان داشت، از 290 کیلومتری جنوب شرقی برلین می گذشت. اتریشیان چه حقی برآن داشتند؟ خاندان براندنبورگ در سیلزی ـ برامیرنشینان پیشین یگرندورف، راتیبور، اوپلن، لیگنیتس، بریگ، و ولاو ـ دعوی مالکیت داشت؛ همة اینها را اتریش تصرف کرده، یا با پیمانهایی که پروس از آنها ناخشنود بود به خود پیوسته بود. اکنون که مسئلة جانشینی شاه اتریش به میان آمده بود، ماری ترز زنی جوان و ناآزموده بود، و تزار خردسالی، به نام ایوان ششم، بر روسیه فرمان می راند؛ اکنون زمان برای تحقق بخشیدن به دعاوی دیرینه، جبران خطاهای گذشته، و دادن وحدت و شالودة جغرافیایی گسترده تر به پروس مناسب بود.
در اول نوامبر، فردریک به پودویلس، یکی از مشاورانش، چنین گفت: «می خواهم این معما را برایم حل کنی. آیا وقتی فرصتی برای کسی پیش آمده است، نباید از آن استفاده کند؟ من، با سربازان و همه چیز دیگر، آمادگی دارم. اگر اکنون به کارشان نبرم، آنان تنها ابزاری قدرتمند، اما بیمصرف، در دست من خواهند بود. هرگاه سپاه خود را به کار برم، خواهند گفت که من برتری خویش را بر همسایه ام دریافته، و از آن استفاده کرده ام.» پودویلس به وی گفت که چنین عملی مخالف اصول اخلاقی تلقی خواهد شد. فردریک پاسخ داد که چه وقتی اخلاق

مانع شاهان بوده است. او چگونه می توانست در کمینگاه گرگانی که قدرتهای بزرگ نام داشتند از اصول اخلاقی پیروی کند؟ اما مگر فردریک ویلهلم وعده نداده بود که از «پراگماتیک سانکسیون» هواداری کند و ماری ترز را در حفظ سرزمینهایی که از پدرش، شارل ششم، به وی رسیده بود یاری رساند؟ ولی این وعده مشروط بدان بود که امپراطوری اتریشی ـ مجارستانی از دعاوی پروس بریولیش و برگ پشتیبانی کند. اتریش، به جای آنکه از این دعاوی پشتیبانی کند، با رقیبان پروس همدست شده بود. هنگام آن رسیده بود که پروس از رقیبان انتقام بگیرد.
در دسامبر، فردریک به ماری ترز پیغام داد که هرگاه از دعوی وی بر بخشی از سیلزی پشتیبانی کند، از حمایت پروس برخوردار خواهد شد. چون پیشبینی می کرد که ماری ترز پیشنهاد وی را نپذیرد، به 000’30 تن از سربازانش فرمان پیشروی داد. سپاه او در 23 دسامبر، دو روز قبل از رسیدن پیک فردریک به وین، از مرز سیلزی گذشت. بدین سان، اولین جنگ سیلزی، که نخستین جنگ جانشینی اتریش بود، آغاز شد.